امروز یک روز بسیار ویژه برای مریم بود - خاطره روز عروسی او بود. او لباس مشکی رنگ و رو رفته اش را می پوشد و برای لذت بردن از یک شام عاشقانه آماده می شود. دستش دستگیره در را می گیرد و سعی می کند در را باز کند، اما در نیمه باز می شود... و گیر می کند. ماری سعی سکس مامان زوری میکند بدن خمیدهاش را از در بفشارد... فقط تلفن را قطع کند. سینههای بزرگش حالا برگهای در را میچسباند، و پشت گردنش زیر پارچههای روان لباس سفت شده بود. چندی نگذشت که شوهرش لری برای بررسی صداهای عجیب حاضر شد. او خیلی خوشحال بود که همسرش را در چنین وضعیت ناامیدانه ای پیدا کرد! او به کمک او رفت، اما سینه های بزرگ و جذاب او در عوض توجه او را به خود جلب کرد. لری لباس را کشید تا سینه های بزرگ را نشان دهد و تصمیم گرفت دسته خود را بین آنها حرکت دهد!